تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : khalilan
حوزه : صدای مردم
شماره : 4458
تاریخ : ۱۴ دی, ۱۳۹۸ :: ۱۱:۲۷
دلنوشته محدثه حاجبی دانشجوی رشته هوشبری: سردار دیر شناختمت نه تنها دیر نوشتم،که خیلی دیر شناختمت! سردار

پایگاه خبری تحلیلی پسین هرمزگان - دیر نوشتم از تو.. نه تنها دیر نوشتم،که خیلی دیر شناختمت! باید زودتر از اینها از تو می نوشتم خیلی زودتر از اینها.. قبل از اینکه بغض راه گلویم را ببندد و حلقه ی اشک چشمانم را تار کند نه قرار است غلو کنم، نه اینکه کلمات ثقیل ردیف کنم، فقط آمده ام تا شب شهادتت در حد چند خط وقتت را بگیرم. وقتش را داری حاج قاسم؟! خوب میدانم که میزبانان امشبت یکی و دوتا نیستند، پس حسابی سرت شلوغ است! اما برای بنده ی پرگناهی مثل من، وقتش را داری حاج قاسم؟! حالا که وقتش را داری بگذار بگویم؛ نه از اربا اربا شدنت، نه از رفتنت، نه از یتیم شدن مدافعان حرم، حتی نه از آن ترامپِ خالی مغزِ کودن که تو را از ما گرفت، و نه از خیلی چیزهای دیگر اگرچه که هرکدام از این ها سطرها بغض دارد اما اما.. امشب می خواهم از فاصله مان بگویم. درست شنیدی! فاصـــــــله مان! شما که غریبه نیستی بخش عظیمی از ناراحتیمان از این فاصله ی دور و دراز است. کدام فاصله؟! خب معلوم است: من که برای تو بغض نکرده ام. اصلا مگر رفتن تو بغض داشت؟! بامدادِ جمعه ی وصل شده به سحرگاهِ جمعه‌، یک هفته مانده تا فاطمیه، همانطور که آرزویش را داشتی؛ اربا اربا این ها که بغض ندارد تصدقتان بروم.. این ها لبخند دارد! از آن لبخندهای شیرینِ مخصوص خودت که چند ساعتی است در فضاهای مجازی دست به دست می چرخد. می دانی چه بغض دارد؟ اصلا بغض باید خجالت بکشد بخاطر همچین رفتنی، بیاید! من میدانم این بغضی که مهمان گلویم است، از شرمندگی ست! نه از رفتن تو! بماند که رفتن تو هم برای قلب های ما خیلی درد داشت، یعنی؛ هنوز هم دارد! اما من میدانم این درد و بغضِ امشب، از جایی دیگر سرچشمه مـیگیرد جایی که خیلی دور نیست، اما من را از تو‌، از امثال تو، و از هر که منتهی به خدا می شود دور کرده که بدجور مرا از خدا دور کرده! از دل سیاهی سرچشمه می گیرد که بلد نبود بندگی کند.. درست شنیدی! ما بنده ای نبودیم که بندگی خدایمان را بلد باشیم و حالا این بغض های آکنده به شرمندگی، دارد خفه مان می کند! خفه مان می کند که چرا انسان کامل نبودی! که چرا نباید آن مداحِ معروف در وصف تو هم بخواند: سلام ای خونین گلو، به ما دادی آبرو.. بگذریم، ما که تا توانسته ایم آبرو برده ایم، آبرو خریدن پیشکشمان!! برویم بغضمان را بگذارم در کوزه و غصه مان را بخوریم؛ شاید بیدارتر شویم. بیشتر از این وقتتان را نگیرم، منتظرتان هستند، هرچه نباشد، هستند کسانی که از امشب به بعد، سرت را به آغوش بگیرند، و شاید در رأس همه ی آنها؛ بزرگی که اسمش مادر است! حلال کن که وقتت را گرفتم، خاصیت ما به ظاهر نویسنده ها همین است، که هروقت گریه آراممان نکرد، دست به دامن قلم و کاغذمان بشویم! حلالمان کن! شاید که با حلالیت تو‌، ما هم روزی شهید بشویم.. محدثه حاجبی 13 دی 98

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری تحلیلی پسین هرمزگان محفوظ می باشد.