تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : khalilan
حوزه : آموزش و پرورش
شماره : 3388
تاریخ : ۲ دی, ۱۳۹۸ :: ۱۴:۴۳
حکایت صداپیشگی یک اخراجی آموزش و پرورش!

 به گزارش پایگاه خبری تحلیلی پسین هرمزگان به نقل از گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، در ادامه گفتگوهای تفصیلی و دیدارهایی که طی سال‌های گذشته با چهره‌های مهم هنر دوبله از جمله هوشنگ لطیف‌پور، منوچهر والی‌زاده، خسرو خسروشاهی، سعید مظفری، مینو غزنوی، پرویز ربیعی، شهروز ملک‌آرایی، تورج نصر، پرویز بهرام، حمید منوچهری و ... داشتیم؛ این‌بار سراغ یکی از چهره‌های مهم نسل میانی دوبله ایران رفته‌ایم؛ علی‌همت مومیوند از جمله‌گوینده‌هایی است که اواخر دهه ۶۰ وارد کار دوبله شد و در اولین گروهی قرار داشت که دوبله را به‌طور کلاسیک و نظام‌مند زیرنظر اساتید قدیمی این فن آموزش دید.

طی سال‌های دهه‌های ۷۰، ۸۰ و ۹۰ صدای مومیوند را در سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی مختلفی شنیده‌ایم. گویندگی در انیمیشن‌ها و فیلم‌های مستند مختلف در کنار برخی تبلیغات تلویزیونی از دیگر مواردی هستند که در کارنامه این‌گوینده نسبتا قدیمی به چشم می‌خورند. بررسی تجربیات زندگی و چگونگی ورود مومیوند به عرصه دوبله و سپس تثبیت‌اش در این‌کار، می‌تواند برای علاقه‌مندان جوانی که این‌روزها به حضور در دوبله فکر می‌کنند، کمک بزرگی کند. مطالعه این‌گفتگو به این‌نتیجه‌گیری منتهی می‌شود که انسان به سمت و سویی کشیده می‌شود که دلش می‌رود.

گرفتاری و پر بودن ساعات روزانه مومیوند یکی از موانع مهم مصاحبه و گفتگو بود. تا این‌که در یکی از شب‌های آذرماه، امکان این گفتگو در یکی از کافه‌های خیابان پیروزی تهران فراهم شد. کافه کوچک مورد اشاره با دکور عجیب و غریبش، مکانی خلوت و مناسب برای حدود دو ساعت گپ و گفت و ورق‌زدن تاریخ دوبله بود. مومیوند نیز با روی گشاده و لبخند همیشگی‌اش خود را به کافه رساند و به سوالاتمان پاسخ داد.

مشروح متن این‌گفتگو در دو قسمت در اختیار مخاطبان قرار می‌گیرد؛ قسمت اول، به خاطرات سال‌های دهه‌های ۶۰ و ۷۰ و چگونگی ورود مومیوند به دوبله اختصاص دارد؛ همچنین برخی از بزرگان و قدیمی‌های هنر دوبله که برخی از آن‌ها هنوز در قید حیات هستند. در بخش دوم، هم گویندگی در انیمیشن و بخش دیگری از خاطرات این‌گوینده را ورق می‌زنیم.

اولین بخش گفتگو با علی‌همت مومیوند در ادامه می آید:

* می‌خواستم از موضوع دیگری شروع کنم اما درگذشت دوست نزدیک‌تان بیژن علیمحمدی و دیگر دوبلورهایی که طی دو سال گذشته از دنیا رفته‌اند، باعث می‌شود با یاد و خاطره آن‌ها بحث‌مان را شروع کنیم.

خب، واقعا مرگ حق است و هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید من تا کِی زنده هستم...

* در این‌ دو سال متاسفانه ضربه‌های سنگینی به پیکر دوبله وارد شد!

بله. به‌خصوص سال گذشته؛ مهره‌های ارزشمندی از دست رفتند. امسال هم که نور علی نور شد!

* دیگر دارد از نسل میانی دوبله کم می‌شود...

بله. من و آقای علیمحمدی هم‌دوره‌ای بودیم. تازه ایشان یک‌سال هم از من کوچک‌تر بود. منتهی...

* ایشان متولد ۱۳۳۹ بود دیگر!؟

نه. من متولد ۳۹ هستم و ایشان ۴۰. واقعاً یکی از مهره‌های تأثیرگذار بود؛ هم به‌لحاظ اخلاقی هم کاری. منظورم از کار، دوبله نیست. مهره بسیار فعالی در انجمن گویندگان بود. چندسالی کار خزانه‌داری را به عهده داشت. تمام کارهای همکارها چه نامه‌نگاری، معرفی‌نامه، بیمه و همه این‌کارها را یک‌تنه انجام می‌داد. همکارهای ما خیلی ناراحت هستند که ایشان را از دست داده‌اند. ضمن این‌که خیلی هم دوست‌داشتنی بود. باور کنید اصلا دوبله سوت و کور شده است.

* این را درباره حسین عرفانی هم می‌گفتند.

آقای عرفانی که رفت، من گفتم دوبله خاموش شد؛ بیژن علیمحمدی که رفت گفتم «دیگه بدتر!» اصلا دوبله سوت و کور شده است.

* یعنی خیلی شوخ بود؟

خیلی؛ خیلی. اصلا چیز عجیب و غریبی بود.

* آقای علیمحمدی اصالتا شمالی بود؟

نه. آبا و اجادی برای اطراف بوئین‌زهرا بود.

* این‌قدر به جای محمدرضاشاه و دیگر شخصیت‌هایی که لهجه‌های شمالی داشتند حرف زده‌اند، آدم فکر می‌کند خودش شمالی است!

(می‌خندد) لهجه‌ها را خیلی خوب می‌گفت و تقلیدصدایی خوبی داشت. به‌خصوص در سریال معمای شاه که دیگر به قول امروزی‌ها ترکاند!

* در آن‌کار که به‌جای همه حرف زده بود!

نقش امام خمینی(ره) را در این سریال، خیلی‌ها فکر می‌کردند سخنرانی‌ و صدای خودشان است ولی کار، کار آقای علیمحمدی بود.

* نقش آقای هاشمی رفسنجانی را هم در این سریال او گفت.

بله. هاشمی رفسنجانی، شهید مفتح و...

* چرا؟ گوینده‌های دیگر نبودند که همه این نقش‌ها را آقای علیمحمدی گفت؟

نه. می‌خواستند صدا نزدیک باشد. چون علیمحمدی لحن‌ها را خوب می‌گرفت.

* کارگردان این‌ انتخاب را داشت یا مدیر دوبلاژ؟

نه. خود آقای محمدرضا ورزی کارگردان سریال انتخاب کرد. ولی به هرحال بیژن علیمحمدی خیلی حیف شد!

* مشکل قلبی‌اش به‌خاطر فشارهای کاری انجمن بود یا به‌طور طبیعی مبتلا شد؟

نه. اصلا مشکلی نداشت. خودش نمی‌دانست مشکلی دارد. ایشان هفته‌ای دوسه‌روز به استخر می‌رفت و شنای حرفه‌ای می‌کرد. ما که استخر می‌رویم، آب‌بازی می‌کنیم. اما او مثلا ۲۵ بار طول استخر را یک‌نفس می‌رفت و می‌آمد. غافل از این‌که ۳ تا از رگ‌های قلبش گرفته بود و خبر نداشت. اصلا فکر نمی‌کرد مشکلی داشته باشد. فشار خون داشت و قرص می‌خورد ولی دیگر روز آخری که برایش اتفاق افتاد، اصطلاحا با یک‌جوان کورس گذاشته بوده و داشته مسابقه می‌داده.

* پس دیگر ورزش هم راه قابل اعتمادی برای سلامتی نیست.

بله (می‌خندد)! خانم آقاجانی آمده بود بیمارستان بالای سرش و خیلی گریه می‌کرد. علیمحمدی به او و دیگر دوستان دوبلور گفت بچه‌ها دیگر هیچ‌کدامتان ورزش نکنید! بروید سراغ دخانیات و دود!

* خب بحث این‌ماجرای دود و مواد افیون، درباره گوینده‌ها و کسانی که با صدا کار دارند، خیلی شایع است.

الان خیلی کمتر شده است. واقعاً کمتر شده است. نسلی که الان آمده‌اند و در حال جایگزین‌ شدن هستند، خیلی کمتر اهلش هستند.

* بعید می‌دانم شما سیگار بکشید!

نه. من سیگار هم نمی‌کشم.

* از جنس صدایتان معلوم است. ولی یکی‌دیگر از گویندگان جوان‌تر از شما بود که از تُن صدایش تشخیص دادم که نه سیگار، که قلیان می‌کشد. وقتی از او پرسیدم گفت بله. ولی صدای شما جزو آن صداهای بمی است که بدون سیگار بم هستند...

(می‌خندد) نه من نمی‌کشم.

* اخیراً داشتم دوبله سریال امام علی(ع) را بررسی می‌کردم. امام علی(ع) سال ۷۵ از تلویزیون پخش شد. ۷۰ تا ۷۵ هم داشت ساخته می‌شد. پس...

دوبله‌اش یا سال ۷۴ انجام شد یا همان سال ۷۵. ولی فکر می‌کنم ۷۴ بود.

* بیرون از تلویزیون هم دوبله شد.

در استودیوی حوزه هنری.

* شما در آن‌ سریال چند نقش فرعی را گفتید و پسر اباقطام را...

بله؛ حبیب دهقان‌نسب را گفتم. چندتا فرعی و یکی هم به‌جای کامران فیوضات صحبت کردم.

* بله؛ حدیث معروف «پیاز عکه..!» آن‌ کارتان تیپ‌سازی بود.

بله. سعی کردم شبیه خودش بگویم.

* امام علی(ع) اولین همکاری‌تان با آقای زند (مدیر دوبلاژ کار) بود یا پیش‌تر با ایشان همکاری کرده بودید؟

نه. پیش‌تر با ایشان کار کرده بودم. آن‌سال‌های اولی که به دوبله آمده بودم، درآموزش و پرورش هم کار می‌کردم.

* معلم بودید؟

نه. در اداره بودم؛ بخش امور فرهنگی. کارهای سمعی‌بصری و هنری انجام می‌دادم. من پیش از این‌که به دوبله بیایم، کار گویندگی را از آن‌جا شروع کردم.

* یعنی نریشین می‌گفتید؟

آن‌جا همکاری داشتیم که خودش تئاتری بود و خیلی به این‌کارها علاقه داشت. هم‌او بود که باعث شد من به دوبله بیایم؛ آقای مسلم قاسمی. خدا حفظش کند الان در کار نشر کتاب کودکان است. البته فکر کنم آلمان است و گاهی می‌آید و می‌رود.

من حقیقتاً شناخت زیادی از دوبله نداشتم. پای تلویزیون می‌نشستم و ادای همه کارتون‌ها را درمی‌آوردم ولی اصلاً به دوبله فکر نمی‌کردم. ما با آقای قاسمی یک استودیو در همان بخش امور هنری آموزش و پرورش درست کرده بودیم.

* چه سالی بود؟

سال ۶۳ یا ۶۴. کتاب قصه‌های بچه را به‌صورت نمایش رادیویی اجرا می‌کردیم. بعد رویشان افکت و موسیقی می‌گذاشتیم. بعد از عکس‌های کتاب‌ها اسلاید تهیه می‌کردیم و دستگاه اسلاید را به مربیان مدارس می‌دادیم که برای بچه‌ها پخش کنند. به‌این‌ترتیب قصه گفته می‌شد و تصاویر عوض می‌شدند. آن موقع ویدئو و دستگاه‌های پخش امروزی نبود. من کار را این‌گونه شروع کردم. یکی از کارهایم این بود که آپارات را پشت موتورسیکلت می‌گذاشتم و به مدارس می‌بردم تا برای بچه‌ها فیلم پخش کنم.

* پشت موتور؟

بله، آپارات ۱۶ میلی‌متری بود. می‌گذاشتم ترک موتور و پول استودیو را از این‌طریق درآوردیم. از بچه‌ها نفری یک تومان می‌گرفتیم؛ هزار ریال. (می‌خندد) نه. صد ریال؛ می‌شود یک‌تومان. فیلم‌هایی هم که می‌خریدم و برای بچه‌ها پخش می‌کردیم، فیلم‌های حوزه هنری و فیلم‌های جنگی بودند. در نتیجه از پول این‌کار، رفتم یک ضبط و یک میکسر خریدم؛ یک میکروفن...

* از همین میکروفن‌های حرفه‌ای که در استودیو استفاده می‌شود؟

نه. از این‌ها نبود ولی بد هم نبود. جالب بود که استودیوی ما آن‌قدر خوب شده بود که سید جواد هاشمی هم که آن‌ موقع همکار ما در آموزش و پرورش بود، سرودهای منطقه‌شان را می‌آورد در استودیوی ما ضبط می‌کرد.

* سیدجواد هاشمی آن‌ موقع تئاتر کار می‌کرد.

همه‌چیز کار می‌کرد. در کانون حُر؛ و خیلی هم فعال بود. تئاتر، سرود، نمایشنامه‌نویسی و واقعا خیلی زحمت می‌کشید.

* منطقه شما کجا بود و منطقه آن‌ها کجا بود؟

ما منطقه ۱۲ یعنی همین میدان شهدا، چهارراه آب‌سردار بودیم و ایشان منطقه ۱۱. در کل،‌ من کار گویندگی را از این‌جا شروع کردم. مثلا برای مناسبت‌های مختلف مثل بازگشایی مدارس، مطلب تهیه می‌کردم. بعد ضبطش می‌کردم و موسیقی هم رویش می‌گذاشتیم. پیام‌های مختلف را می‌خواندم، مطالب تربیتی و...

* اسم استودیوتان چه بود؟

اسم نداشت. در همان آموزش و پرورش منطقه بود.

* هنوز هست؟

نه دیگر. (می‌خندد) وقتی از آن‌جا رفتیم تبدیل شد به تعاونی مصرف‌ منطقه ۱۲. خلاصه مشغول این‌کارها بودیم که یک‌روز آقای قاسمی آمد و گفت بچه‌ها، واحد دوبله دارد تست می‌گیرد. پیشنهاد می‌کنم بروید یک تستی بدهید! من گفتم آقا ول کن! ما را چه به این‌حرف‌ها!

* این بچه‌ها که گفت، شما بودید و ...

چندنفر دیگر از همکارها؛ مثلا مجید لیاقت که الان گاهی بازیگری می‌کند و یکی‌ آقای عظیمی‌ نام. خود آقای قاسمی هم بود. در کل پنج‌-شش نفر در بخش سمعی‌بصری و امور هنری بودیم. این‌ آقای عظیمی خیلی من را قسم داد که بیا با هم برویم. من می‌ترسم اگر تو بیایی من هم می‌آیم. گفتم ول کن مرد حسابی! ما را چه به دوبله؟ ولی آن‌قدر اصرار کرد، یک‌روز سرد زمستانی با موتورسیکلت راه افتادیم و رفتیم جام‌جم. آن‌جا پرسیدند چندسال در زمینه سینما تجربه داریم؟

* در همین واحد دوبلاژ فعلی با همین شکل و وضعیت‌اش؟

بله.

* سال ۶۳ و ۶۴؟

بله. ساخته شده بود. مدیر واحد دوبلاژ آقای جواد صغیرا بود که بعداً فوت کرد. آقایی به نام علیخانی هم با ما صحبت کرد که آن‌موقع گوینده خبر و برنامه‌های سیاسی بود. آقای علیخانی گفت نه. اگر در زمینه سینما کار نکردید، نمی‌توانید در کلاس‌های سخت ما شرکت کنید. من خواستم به دوستم بگویم بلندشو برویم!

* آن‌ موقع به جنس صدای شما توجه نکردند؟

خب، صدایم از آن‌موقع تا امروز پخته‌تر شده.

* کاملاً درست است. ولی خب بالاخره جوهرش که همین‌طور بوده!

بله ولی روندی را هم طی کرده و به وضعیت فعلی رسیده. خلاصه آقای عظیمی ناگهان گفت نه آقا، این‌طورها هم نیست که ما با فضا بیگانه باشیم. ما اصلاً کارمان در آموزش و پرورش همین‌ است و خلاصه شروع کرد به خالی‌بندی (می‌خندد)! در نهایت آقای علیخانی به آقایی به اسم کمالی گفت از ما تست بگیرد. وارد استودیو شدیم و چند متن جلوی ما گذاشتند. یادم است کتاب «داستان راستان» شهید مطهری بود، یک متن صنعتی که باید به‌صورت نریشن خوانده می‌شد و یک شعر.

آقای کمالی گفت اول خودتان را معرفی کنید، شماره تلفن‌تان را بگوید، بعد این‌متن‌ها را بخوانید و از استودیو بیایید بیرون! من آن‌قدر هول بودم شماره‌ تلفن را اشتباه گفتم. بعد از من هم، آقای عظیمی رفت داخل استودیو و خواند. وقتی آمدیم بیرون گفتم ای‌بابا! عجب کاری کردیم آمدیم‌ها! ۱۰ روز بعد آقای قاسمی خبر داد که تو قبول شدی و آقای عظیمی را رد کردند. (می‌خندد)

این‌گونه بود که شروع شد و ما در واقع اولین‌ گروهی بودیم که دوبله را به‌صورت کلاسیک آموزش دید. تا پیش از آن به‌صورت سنتی بود.

* بله. یعنی شفاهی و سینه‌به‌سینه منتقل شده بود!

بله. کسانی که صدای خوب داشتند، آمده بودند؛ و یا آشنای کسی بودند. می‌آمدند و چند ماهی را در استودیو می‌نشستند...

* بعضاً چند سال حتی...

بله به قول شما چند سال می‌نشستند؛ رل‌های کوچک و سلام قربان و بفرمائید را می‌گفتند تا آرام‌آرام بالا بیایند. بعضی‌ها هم که استعداد خوبی داشتند، زودتر رشد می‌کردند.

* پس شما اولین‌ گروهی بودید که آموزش رسمی دوبله دیدید!

بله. اولین گروه بودیم و حدود یک‌سال برایمان کلاس گذاشتند. بعدازظهرها می‌رفتیم و اساتید خیلی خوبی هم داشتیم. مثلا فن بیان را مرحوم سمندریان با ما کار می‌کرد.

* حمید سمندریان؟ یعنی به سازمان می‌آمد؟

بله. بازیگری را استاد شنگله به ما یاد می‌داد. کارگردانی را مرحوم پرویز تائیدی درس می‌داد؛ ادبیات فارسی را دکتر صفوی درس می‌داد. درس پدیده‌شناسی هم داشتیم که نام استادش را فراموش کرده‌ام. تحلیل نمایشنامه هم بود. آقای دکتر جابر عناصری هم از اساتید گروه ما بودند. اما عمده چیزی که ما یاد گرفتیم در کلاس‌های عملی و کار دوبله روی فیلم بود.

من از این‌جا شروع کردم و با آقای علیمحمدی در آن‌دوره آشنا شدم. رفاقت‌مان از همان‌موقع شروع شد و تا این‌اواخر ادامه داشت.

* عکس‌های آن‌دوره را هم که دیده‌ام، چهره‌ها خیلی انقلابی و به قول امروزی‌ها سازمانی بودند!

بله دیگر!‌ (می‌خندد)

* شما بودید، آقای علیمحمدی، حمیدرضا آشتیانی‌پور ....

سعید مقدم‌منش، حسین خدادادبیگی، حسین یاری...

* حسین یاری بازیگر...؟

بله. هم‌دوره ما بود. خوب هم بود. خیلی‌جوان بود. منتهی راهش را پیدا کرد و در کار تصویر موفق شد.

* شما یک‌سال به کلاس‌های نظری رفتید تا به‌عنوان دوبلور تربیت شوید. اما اساتید آن بخش عملی چه کسانی بودند؟

وقتی وارد بحث عملی شدیم، مرحوم استاد مهدی علیمحمدی آموزش‌مان دادند.

* بعضی‌ها سوال دارند که ایشان با بیژن علیمحمدی نسبتی داشته یا نه؟

نه. نسبتی نداشتند.

* ولی پسرشان الان در دوبله است.

بله. بهروز. البته ایشان پسری هم به اسم بیژن دارند که در کار دوبله نیست. از اساتید آن موقع‌مان آقای علیمحمدی، آقای مقبلی و آقای کسمایی بودند.

* آقای کسمایی آن‌ موقع تدریس می‌کرد؟

بله. می‌آمد سر کلاس می‌نشست. فیلم را می‌گذاشت. رل‌ها را تقسیم می‌کرد و ما می‌گفتیم.

* کار صوری بود؟ ضبط که نمی‌شد!

نه. فقط جنبه آموزشی داشت. این‌ها گذشت تا سال ۶۴؛ که من در یک تصادف کتف‌ام شکست. آن‌موقع با موتور رفت و آمد می‌کردم و در میدان هفت‌تیر تصادفی کردم که به‌واسطه آن، کتف‌ام شکست. مدتی را بیمارستان بودم و در آن‌ فاصله یک‌فیلم دوبله شد که مرحوم مقبلی آن را کار کرد: شاهزاده و گدا. و بیژن علیمحمدی آن‌جا خوش درخشید. بیژن یکی از نوابغ دوره ما بود.

* که آقای مقبلی کشفش کرد؟

اصلا وقتی به کلاس می‌آمد، همه می‌دانستند که درس را خوب می‌گیرد و استعداد بسیار خوبی هم در تقلید صدا داشت. اصلا دوبله را خیلی بهتر از ما می‌شناخت. مثلا خانم شوکت حجت هم از همان روزهای اول خودش را نشان داد و وقتی حرف می‌زد، همه می‌گفتند این‌کاره است.

* خانم حجت را گفتید، بین خانم‌های گوینده، دخترهای آقای (محمد) یاراحمدی هم هم‌دوره‌ای شما محسوب می‌شوند؟

نه. با ما نبودند. از پیش‌تر یا همان حول و هوش شروع کرده بودند. ولی در دوره ما نبودند. از دوره ما، خانم (ژیلا) اشکان بود که الان کمتر می‌آید. خانم (فاطمه) نیرومند و خانم حجت بودند.

* خانم صفی‌خانی چه‌طور؟

نه. ولی خانم فلاحت‌رفتار بود که رفت و نماند. خانم جهان خادم‌الملة بود که الان فیلمساز است. همسرش هم فیلمساز بود که درگذشت.

*  تا پیش از دوبله امام علی(ع)، در سریال «جنگجویان کوهستان» هم با آقای زند همکاری داشتید؟ چون نقش خاصی از آن با صدای شما به یادم نمانده.

بله. بودم ولی به قول شما نقش فرعی می‌گفتم. آن‌ موقع من هنوز رسمی آموزش و پرورش بودم. خیلی هم سختم بود که هر روز مرخصی بگیرم و به دوبله بیایم. خدا آقای زند را رحمت کند. در همان‌ دوران، من را برای یک‌کار دو روزه در جام‌جم دعوت کرده بود. روز اول رفتم و تا ۴ بعد از ظهر هیچ‌جمله‌ای نگفتم. حالا در اداره، کلی کار روی سرم ریخته و با بیچارگی مرخصی گرفته بودم. ساعت ۴ آقای یاراحمدی که گوینده‌ها را برای کار خبر می‌کرد...

* دستیار مدیر دوبلاژ که دست‌خط خوبی هم داشت و دیالوگ‌ها را می‌نوشت...

بله. ایشان آمد و گفت عزیزم امروز دیگر کاری نداریم. برو فردا بیا! گفتم یعنی چه آقای یاراحمدی؟ من کلی کار داشتم و آمدم. از صبح تا ۴ بعد از ظهر هیچی؟ خلاصه پررویی کردم و این‌حرف‌ها را زدم. ایشان گفت عزیزم این‌کار این‌جوری است دیگر! الان دختر من رزیتا هم از صبح این‌جاست و هیچ‌چیز نگفته!

* در این وضعیت، که گاهی دوبلورهای جوان‌تر از صبح تا شب هیچ‌جمله‌ای نداشتند، تعمدی در کار بود؟ یعنی می‌خواستند صبر را یادشان بدهند یا نه واقعاً نوبت‌شان نرسیده بود که جمله را بگویند؟

نه. تعمدی در کار نبود. به گروه می‌گفتند باید ساعت ۹ صبح بیایید؛ تا هر وقت که فیلم تمام شود. واقعاً کار ما این‌طور است. برای مصاحبه امروز هم بلاتکلیف بودم که چه ساعتی بیایم. چون نمی‌دانیم کار چه‌زمانی تمام می‌شود. خلاصه به‌خاطر آن‌اتفاق من گفتم من دیگر فردا نمی‌آیم!

* جرات نکردید به خود آقای زند بگویید؟

نه. خود آقای زند که با من صحبت نکرده بود. من با آقای یاراحمدی طرف بودم. به همین‌خاطر حرفم را به خود ایشان زدم. ایشان گفت نه عزیزم بیا! گفتم نه من نمی‌آیم، خداحافظ! رفتم و فردایش هم نیامدم.

* یادتان می‌آید چه فیلمی بود؟

نه راستش. فردایش نیامدم و گذشت. دوسه‌هفته بعد برای کار دیگری رفته بودم و در حال حرکت در راهروهای واحد دوبلاژ بودم که دیدم آقای زند دارد از روبرو می‌آید. به هم رسیدیم. گفتم سلام آقا! گفت «سلام عزیزم، من یک‌ معذرت‌خواهی به شما بدهکارم!» من اصلا آب شدم و رفتم به زمین. ایشان گفت به‌خدا کار ما این‌جوری است و خدای‌نکرده نمی‌خواهیم شما را اذیت کنیم. می‌دانم که شما هم گرفتارید ولی شد دیگر!

* این‌که می‌گویند آدم بااخلاق دوبله بوده، ظاهرا خاطره همین اخلاقش بوده است!

واقعا! من هم گفتم ببخشید! به‌خدا من هم که این‌طور کردم به‌خاطر این است که گرفتارم. خلاصه دیدم این‌طور دوشغله نمی‌شود. یعنی بُعد مذهبی و اخلاقی‌اش را هم کنار بگذاریم، وجدان خود آدم هم ناراحت است که کارش را رها کند و دنبال کار دیگری برود. مرتب با خودم درگیر بودم که چه کنم؟ آموزش و پرورش را رها کنم؟ آیا ممکن بود در دوبله جا بیافتم؟

شانسی که آوردم این بود که همان حین خدمت، دوره کارشناسیِ ضمن خدمت را در رشته علوم تربیتی قبول؛ و از آموزش و پرورش مامور به تحصیل شدم. یعنی هفته‌ای سه روز به کلاس می‌رفتم و سه روز آزاد بودم. این‌ چند روز آزادی در هفته خیلی به من کمک کرد و واقعاً یک امر خدایی بود. مامور به تحصیل شده بودم، خیلی روزها هم که کلاس‌ها تشکیل نمی‌شد سریع گازش را می‌گرفتم و می‌آمدم دوبله.

* بیشتر کارهایتان هم آن‌موقع در تلویزیون بود؟

نه. استودیوهای بیرون هم بود.

* آن‌قدر شناخته شده بودید که بیرون هم به شما کار بدهند؟

نه ولی رل می‌دادند. رل‌های کوچک بود یا مثلا همهمه و مَردی‌ها.

* دستمزدشان آن‌قدر چشمگیر بود که بخواهید از آموزش و پرورش چشم‌پوشی کنید؟

به‌هرحال بهتر از حقوق آن‌ موقع آموزش و پرورش بود. در همان‌ دوران یک‌روز مرحوم کسمایی من را برای یک‌کار دعوت کرد. حقوق آموزش و پرورش من در سال ۶۵ یا ۶۶، با اضافه‌کار می‌شد ۳ هزار و ۲۰۰ تومان. آقای کسمایی من را به استودیوی کنکاش دعوت کرده بود؛ پشت میدان فردوسی. یک فیلم کوتاه سینمای تجربی را کار می‌کرد.

از صبح تا ۴ بعدازظهر من به جای یک کفاش حرف زدم که چند جمله و تکه داشت. غروب دیدم آقای کسمایی پول نقد به عوامل کار می‌دهد. به من گفت بیا داخل اتاق. خدا خانم (مهین) بزرگی را رحمت کند؛ آن‌موقع کمک آقای کسمایی بود. آقای کسمایی گفت همت‌جان، این دستمزد امروزت است. گرفتم و آمدم بیرون دیدم ۲ هزار تومان است.(می‌خندد) خیلی ذوق کردم. اصلا در خیابان می‌دویدم!

* خب آموزش و پرورش را رها می‌کردید!

چنین وضعیتی دائمی نبود. عمده درآمد همکاران ما در قدیم، فیلم‌های فارسی بود. یعنی نسبت به فیلم‌های فرنگی اصلاً چیز دیگری بود و دستمزدش هم فرق می‌کرد. خلاصه من بعد از این‌که دیدم دارم در دوبله جا می‌افتم، یک روز برای مشورت سراغ آقای (منوچهر) اسماعیلی رفتم. گفتم استاد شما چه فکر می‌کنید؟ خب، من زن و بچه هم داشتم. گفت «نمی‌دانم چه بگویم! خطرناکه! چون این‌کار واقعا معلوم نمی‌کند. یک روز کار هست بعد می‌بینی چندماه کار نیست.»

با این‌وجود یک استخاره هم کردم ولی باز هم ریسک نکردم که ناگهان از آموزش و پرورش جدا شوم. رفتم و گفتم من یک‌سال مرخصی بدون‌حقوق می‌خواهم! و جالب است که خیلی راحت پذیرفتند. آمدم یک‌سال در دوبله و جا افتادم. در این‌دوره دوستان و اساتیدی که خیلی مدیون‌شان هستم، خیلی به من لطف کردند.

* این‌ یک‌سالی که جا افتادید، چه‌سالی بود؟

۶۸ و ۶۹ بود. دیدم بد نبود و دارم زندگی‌ام را می‌کنم. رفتم دوباره درخواست یک‌سال مرخصی بدون حقوق دادم و آن‌ها هم اجازه دادند. واقعاً برایم جالب بود و همیشه هم می‌گویم که امر خدایی بود. در این‌ یک‌سال مرخصی دوم، دیدم واقعاً نمی‌شود. دیگر نمی‌توانستم در آموزش و پرورش بمانم. مدیرکل وقت، آقای تقی‌پور بود. آن‌موقع من را در آموزش و پرورش می‌شناختند. چون اجرای تمام افتتاحیه‌ها، اختتامیه‌ها، جشنواره‌ها و گردهمایی مدیران به‌عهده من بود.

* به‌خاطر صدا بود یا فن اجرایتان؟

به‌هرحال اجرا را به‌مرور در آموزش و پرورش یاد گرفته بودم. به‌علاوه به سازمان‌ها و نهادهای دیگر هم می‌رفتم و برنامه‌ اجرا می‌کردم؛ هفته‌بسیج، دهه فجر و مناسبت‌های دیگر.

* پیشینه تئاتری که نداشتید؟

نه. در همان‌آموزش و پرورش کار را یاد گرفتم. آقای علیمحمدی هم می‌آمد و برنامه تقلیدصدا داشت. اصلا برای خودمان یک‌گروه شده بودیم.

* آقای علیمحمدی هم در آموزش و پرورش بود؟

نه. ایشان در توانیر بود. اولین‌باری که ایشان را روی صحنه بردیم، جشنواره‌ای برای دهه‌فجر در آموزش و پرورش بود. به‌این‌ترتیب که دانش‌آموزان را می‌بردند از نمایشگاه بازدید کنند بعد آن‌ها را به سالن می‌آوردند تا برایشان برنامه اجرا کنیم. به‌همین‌خاطر نامه‌ای به اداره آقای علیمحمدی دادیم و ۱۰ روز برایش ماموریت به آموزش و پرورش گرفتیم. کار از آن‌جا کلید خورد و از اداره‌های مختلف نامه می‌زدند و درخواست می‌دادند که می‌آیید اداره ما هم برنامه اجرا کنید؟ دیگر شروع شد و تبدیل شدیم به گروه شادکن و خنده! (می‌خندد)

* زمانی که هر دو در دوبله بودید!

بله. خلاصه من به دفتر آقای تقی‌پور مدیرکل وقت رفتم و گفتم حاج‌آقا، راستش من وارد کار دوبله شده‌ام و خیلی هم این‌کار را دوست دارم. این‌ است که می‌خواهم یا استعفای من را قبول کنید یا من را بازخرید کنید. ایشان گفت نه آقا نمی‌شود!

* چه‌قدر از خدمت‌تان مانده بود؟

خیلی مانده بود. کلا ۱۴ سال سابقه داشتم...

* پس ۱۶ سال دیگر داشتید.

بله. خیلی‌ها به من می‌گفتند آقا اشتباه نکن! تو که رسمی هستی، بیا برو به یک مدرسه. چون رسمی‌ها می‌توانستند هفته‌ای ۴ روز در یک‌مدرسه باشند و ۲ روز هم در اختیار خودشان. گفتم آقا نمی‌شود!

* یعنی‌ دلتان دیگر با دوبله بود!

بله؛ خیلی شدید. خلاصه ریسک کردم و به آقای تقی‌پور گفتم حاج‌آقا من از دفتر شما بروم، دیگر پشت سرم را نگاه نمی‌کنم. ایشان هم گفت هرطور راحتی! من هم آمدم بیرون و ترک خدمت کردم. بعد از مدتی بچه‌های تخلفات اداری زنگ زدند و گفت چرا نمی‌آیی؟ گفتم دیگر نمی‌توانم بیایم. گفتند خب بیا یک فرمی هست، پرش کن و علت ترک خدمت‌ات را بنویس! رفتم و نوشتم با توجه به مشکلات شخصی و با توجه به این‌که مدیرکل محترم با استعفای من موافقت نکردند، مجبور به ترک خدمت شدم و از ادامه همکاری با آموزش و پرورش معذورم.

* ورودتان به آموزش و پرورش سخت بود؟

نه. راحت رفتم. بعد، دوستان هم حکم زدند که با توجه به جمله حضرت عالی که نوشتید از ادامه همکاری با آموزش و پرورش معذورم، از این‌تاریخ حکم اخراج شما صادر می‌شود! (می‌خندد) خلاصه شدیم اخراجی آموزش و پرورش. البته بعداً سابقه بیمه‌اش را برای تامین اجتماعی گرفتم. بابت آن ۱۰ سالی که از آموزش و پرورش به تامین اجتماعی آوردم، یک‌ مابه‌التفاوت می‌گرفتند و من یک‌میلیون و ۴۰۰ تومان پرداختم. برای سربازی هم ۳۴۰ تومان پول دادم.

* برای خرید سربازی؟

نه. سربازی رفته بودم. برای سوابقم. ۱۸ سال دیگر را هم پرداخت کردم و با حداقل حقوق بازنشسته شدم. می‌دانید که سینمایی‌ها با حداقل حقوق بازنشسته می‌شوند که الان که خیلی رشد کرده، به یک‌میلیون و ۶۰۰ هزارتومان رسیده است. از آن‌تاریخ به بعد، دیگر به‌طور کامل در خدمت دوبله بودم.

* این شد تا سال ۷۱!

بله. ۷۱ و ۷۲ بود که من ترک خدمت کردم و وارد دوبله شدم.

* مقطع سریال امام علی(ع)، سال ۷۴ بود. در فاصله این‌سال ۷۱ تا ۷۴ کار شاخصی انجام دادید؟ مدیردوبلاژی بود که شما را برای یک کار ویژه دعوت کند؟

بله مثلا آقای مقامی، در دوبله سریال «سیمرغ» رل شهید شیرودی را به من داد. یا مثلا در فیلم‌های سینمایی زیادی به دعوت آقای خسروشاهی حرف زدم.

* الان که گفتید، من «جنگ نفت‌کش‌ها» و «ارابه مرگ» را با مدیریت آقای خسروشاهی به خاطر می‌آورم.

بله. دقیقاً. با آقای خسروشاهی، هم فیلم‌های فرنگی کار کردم هم فیلم‌های فارسی. تعدادشان هم خیلی بود.

* به یکی از هم‌دوره‌ای‌های شما بپردازیم؛ حمیدرضا آشتیانی‌پور. در تحلیل کار ایشان در دوبله، باید بگوییم که صدای ویژه‌ای ندارد. به‌نظرم مولفه‌ اجراست که در کار این‌گوینده اهمیت دارد. آقای آشتیانی‌پور مدیریت کارهای مهمی را هم در کارنامه دارد؛ مثل سریال‌های «معصومیت از دست‌رفته» یا «مختارنامه» که شما در هر دو حضور داشتید. شما در معصومیت از دست رفته چند نقش فرعی را گفتید. یکی از آن‌ها خسرو احمدی در نقش مرد فحاش چاق بود. در این‌رل شما تیپ‌سازی کرده بودید و مثل یک آدم چاق حرف می‌زدید. این‌انتخاب‌ها به چه‌دلیل بود؟ رفاقت یا شناخت؟

خب مدیر دوبلاژ باید توانایی‌های گوینده‌اش را بداند.

* آخر دوبله آن کار اینکاسترو (ضبط دوبله نقش‌های مختلف به‌صورت جداگانه) بود...

بله. ولی به‌هرحال یک مدیر دوبلاژ باید توانایی گوینده‌ها را بداند و نمی‌شود همین‌طور بی‌حساب و کتاب گفت این‌رل را بدهیم فلانی بگوید. آقای آشتیانی‌پور اتفاقا خیلی باهوش است. در بدو ورود و دوره‌های آموزشی‌ ما در دوبله، ایشان یکی از خوب‌های کار بود که من می‌گفتم در مقابل‌شان چیزی نمی‌شوم. باور کنید! یعنی این‌ها را می‌دیدم می‌گفتم من اصلا بی‌خود وارد این‌کار شده‌ام.

* دستمزدشان آن‌قدر چشمگیر بود که بخواهید از آموزش و پرورش چشم‌پوشی کنید؟

به‌هرحال بهتر از حقوق آن‌ موقع آموزش و پرورش بود. در همان‌ دوران یک‌روز مرحوم کسمایی من را برای یک‌کار دعوت کرد. حقوق آموزش و پرورش من در سال ۶۵ یا ۶۶، با اضافه‌کار می‌شد ۳ هزار و ۲۰۰ تومان. آقای کسمایی من را به استودیوی کنکاش دعوت کرده بود؛ پشت میدان فردوسی. یک فیلم کوتاه سینمای تجربی را کار می‌کرد.

از صبح تا ۴ بعدازظهر من به جای یک کفاش حرف زدم که چند جمله و تکه داشت. غروب دیدم آقای کسمایی پول نقد به عوامل کار می‌دهد. به من گفت بیا داخل اتاق. خدا خانم (مهین) بزرگی را رحمت کند؛ آن‌موقع کمک آقای کسمایی بود. آقای کسمایی گفت همت‌جان، این دستمزد امروزت است. گرفتم و آمدم بیرون دیدم ۲ هزار تومان است.(می‌خندد) خیلی ذوق کردم. اصلا در خیابان می‌دویدم!

* خب آموزش و پرورش را رها می‌کردید!

چنین وضعیتی دائمی نبود. عمده درآمد همکاران ما در قدیم، فیلم‌های فارسی بود. یعنی نسبت به فیلم‌های فرنگی اصلاً چیز دیگری بود و دستمزدش هم فرق می‌کرد. خلاصه من بعد از این‌که دیدم دارم در دوبله جا می‌افتم، یک روز برای مشورت سراغ آقای (منوچهر) اسماعیلی رفتم. گفتم استاد شما چه فکر می‌کنید؟ خب، من زن و بچه هم داشتم. گفت «نمی‌دانم چه بگویم! خطرناکه! چون این‌کار واقعا معلوم نمی‌کند. یک روز کار هست بعد می‌بینی چندماه کار نیست.»

با این‌وجود یک استخاره هم کردم ولی باز هم ریسک نکردم که ناگهان از آموزش و پرورش جدا شوم. رفتم و گفتم من یک‌سال مرخصی بدون‌حقوق می‌خواهم! و جالب است که خیلی راحت پذیرفتند. آمدم یک‌سال در دوبله و جا افتادم. در این‌دوره دوستان و اساتیدی که خیلی مدیون‌شان هستم، خیلی به من لطف کردند.

* این‌ یک‌سالی که جا افتادید، چه‌سالی بود؟

۶۸ و ۶۹ بود. دیدم بد نبود و دارم زندگی‌ام را می‌کنم. رفتم دوباره درخواست یک‌سال مرخصی بدون حقوق دادم و آن‌ها هم اجازه دادند. واقعاً برایم جالب بود و همیشه هم می‌گویم که امر خدایی بود. در این‌ یک‌سال مرخصی دوم، دیدم واقعاً نمی‌شود. دیگر نمی‌توانستم در آموزش و پرورش بمانم. مدیرکل وقت، آقای تقی‌پور بود. آن‌موقع من را در آموزش و پرورش می‌شناختند. چون اجرای تمام افتتاحیه‌ها، اختتامیه‌ها، جشنواره‌ها و گردهمایی مدیران به‌عهده من بود.

* به‌خاطر صدا بود یا فن اجرایتان؟

به‌هرحال اجرا را به‌مرور در آموزش و پرورش یاد گرفته بودم. به‌علاوه به سازمان‌ها و نهادهای دیگر هم می‌رفتم و برنامه‌ اجرا می‌کردم؛ هفته‌بسیج، دهه فجر و مناسبت‌های دیگر.

* پیشینه تئاتری که نداشتید؟

نه. در همان‌آموزش و پرورش کار را یاد گرفتم. آقای علیمحمدی هم می‌آمد و برنامه تقلیدصدا داشت. اصلا برای خودمان یک‌گروه شده بودیم.

* آقای علیمحمدی هم در آموزش و پرورش بود؟

نه. ایشان در توانیر بود. اولین‌باری که ایشان را روی صحنه بردیم، جشنواره‌ای برای دهه‌فجر در آموزش و پرورش بود. به‌این‌ترتیب که دانش‌آموزان را می‌بردند از نمایشگاه بازدید کنند بعد آن‌ها را به سالن می‌آوردند تا برایشان برنامه اجرا کنیم. به‌همین‌خاطر نامه‌ای به اداره آقای علیمحمدی دادیم و ۱۰ روز برایش ماموریت به آموزش و پرورش گرفتیم. کار از آن‌جا کلید خورد و از اداره‌های مختلف نامه می‌زدند و درخواست می‌دادند که می‌آیید اداره ما هم برنامه اجرا کنید؟ دیگر شروع شد و تبدیل شدیم به گروه شادکن و خنده! (می‌خندد)

* زمانی که هر دو در دوبله بودید!

بله. خلاصه من به دفتر آقای تقی‌پور مدیرکل وقت رفتم و گفتم حاج‌آقا، راستش من وارد کار دوبله شده‌ام و خیلی هم این‌کار را دوست دارم. این‌ است که می‌خواهم یا استعفای من را قبول کنید یا من را بازخرید کنید. ایشان گفت نه آقا نمی‌شود!

* چه‌قدر از خدمت‌تان مانده بود؟

خیلی مانده بود. کلا ۱۴ سال سابقه داشتم...

* پس ۱۶ سال دیگر داشتید.

بله. خیلی‌ها به من می‌گفتند آقا اشتباه نکن! تو که رسمی هستی، بیا برو به یک مدرسه. چون رسمی‌ها می‌توانستند هفته‌ای ۴ روز در یک‌مدرسه باشند و ۲ روز هم در اختیار خودشان. گفتم آقا نمی‌شود!

* یعنی‌ دلتان دیگر با دوبله بود!

بله؛ خیلی شدید. خلاصه ریسک کردم و به آقای تقی‌پور گفتم حاج‌آقا من از دفتر شما بروم، دیگر پشت سرم را نگاه نمی‌کنم. ایشان هم گفت هرطور راحتی! من هم آمدم بیرون و ترک خدمت کردم. بعد از مدتی بچه‌های تخلفات اداری زنگ زدند و گفت چرا نمی‌آیی؟ گفتم دیگر نمی‌توانم بیایم. گفتند خب بیا یک فرمی هست، پرش کن و علت ترک خدمت‌ات را بنویس! رفتم و نوشتم با توجه به مشکلات شخصی و با توجه به این‌که مدیرکل محترم با استعفای من موافقت نکردند، مجبور به ترک خدمت شدم و از ادامه همکاری با آموزش و پرورش معذورم.

* ورودتان به آموزش و پرورش سخت بود؟

نه. راحت رفتم. بعد، دوستان هم حکم زدند که با توجه به جمله حضرت عالی که نوشتید از ادامه همکاری با آموزش و پرورش معذورم، از این‌تاریخ حکم اخراج شما صادر می‌شود! (می‌خندد) خلاصه شدیم اخراجی آموزش و پرورش. البته بعداً سابقه بیمه‌اش را برای تامین اجتماعی گرفتم. بابت آن ۱۰ سالی که از آموزش و پرورش به تامین اجتماعی آوردم، یک‌ مابه‌التفاوت می‌گرفتند و من یک‌میلیون و ۴۰۰ تومان پرداختم. برای سربازی هم ۳۴۰ تومان پول دادم.

* برای خرید سربازی؟

نه. سربازی رفته بودم. برای سوابقم. ۱۸ سال دیگر را هم پرداخت کردم و با حداقل حقوق بازنشسته شدم. می‌دانید که سینمایی‌ها با حداقل حقوق بازنشسته می‌شوند که الان که خیلی رشد کرده، به یک‌میلیون و ۶۰۰ هزارتومان رسیده است. از آن‌تاریخ به بعد، دیگر به‌طور کامل در خدمت دوبله بودم.

* این شد تا سال ۷۱!

بله. ۷۱ و ۷۲ بود که من ترک خدمت کردم و وارد دوبله شدم.

* مقطع سریال امام علی(ع)، سال ۷۴ بود. در فاصله این‌سال ۷۱ تا ۷۴ کار شاخصی انجام دادید؟ مدیردوبلاژی بود که شما را برای یک کار ویژه دعوت کند؟

بله مثلا آقای مقامی، در دوبله سریال «سیمرغ» رل شهید شیرودی را به من داد. یا مثلا در فیلم‌های سینمایی زیادی به دعوت آقای خسروشاهی حرف زدم.

* الان که گفتید، من «جنگ نفت‌کش‌ها» و «ارابه مرگ» را با مدیریت آقای خسروشاهی به خاطر می‌آورم.

بله. دقیقاً. با آقای خسروشاهی، هم فیلم‌های فرنگی کار کردم هم فیلم‌های فارسی. تعدادشان هم خیلی بود.

* به یکی از هم‌دوره‌ای‌های شما بپردازیم؛ حمیدرضا آشتیانی‌پور. در تحلیل کار ایشان در دوبله، باید بگوییم که صدای ویژه‌ای ندارد. به‌نظرم مولفه‌ اجراست که در کار این‌گوینده اهمیت دارد. آقای آشتیانی‌پور مدیریت کارهای مهمی را هم در کارنامه دارد؛ مثل سریال‌های «معصومیت از دست‌رفته» یا «مختارنامه» که شما در هر دو حضور داشتید. شما در معصومیت از دست رفته چند نقش فرعی را گفتید. یکی از آن‌ها خسرو احمدی در نقش مرد فحاش چاق بود. در این‌رل شما تیپ‌سازی کرده بودید و مثل یک آدم چاق حرف می‌زدید. این‌انتخاب‌ها به چه‌دلیل بود؟ رفاقت یا شناخت؟

خب مدیر دوبلاژ باید توانایی‌های گوینده‌اش را بداند.

* آخر دوبله آن کار اینکاسترو (ضبط دوبله نقش‌های مختلف به‌صورت جداگانه) بود...

بله. ولی به‌هرحال یک مدیر دوبلاژ باید توانایی گوینده‌ها را بداند و نمی‌شود همین‌طور بی‌حساب و کتاب گفت این‌رل را بدهیم فلانی بگوید. آقای آشتیانی‌پور اتفاقا خیلی باهوش است. در بدو ورود و دوره‌های آموزشی‌ ما در دوبله، ایشان یکی از خوب‌های کار بود که من می‌گفتم در مقابل‌شان چیزی نمی‌شوم. باور کنید! یعنی این‌ها را می‌دیدم می‌گفتم من اصلا بی‌خود وارد این‌کار شده‌ام.

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری تحلیلی پسین هرمزگان محفوظ می باشد.