تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : khalilan
حوزه : ورزشی
شماره : 10151
تاریخ : ۲۸ اسفند, ۱۳۹۸ :: ۱۶:۲۳
به بهانه درگذشت"ابراهیم کریم آبادی"؛ اکنون دلتنگی سهم ماست...

ابراهیم کریم آبادی متولد ۱۳۳۲ در میناب بود و از پیشکسوتان ادبیات و ورزش ، که در سال های اخیر عضو ثابت انجمن ادبی اردیبهشت به شمار می رفت و تمام همت خود را صرف نوشتن و حمایت از شاعران جوان کرده بود. یک مجموعه شعر از او با عنوان « روی گُلپَنگِ دلُم » در پاییز امسال با همت و مقدمه « یداله شهرجو» چاپ و منتشر شد. او مدت دو ماه بود که درگیر بیماری داخلی بود و دو هفته پیش در بیمارستان مرتاض یزد تحت عمل جراحی قرار گرفت و امروز جان به جهان آفرین تسلیم کرد.

در همین خصوص یداله شهرجو از شاعران سرشناش کشور و هرمزگان در این رابطه متنی رادر اختیار خبرگزاری ایسنا قرار گرفته، که در ادامه آمده است:

"سایۀ پهن شدۀ درخت « گارم زنگی» خودش را از در گشودۀ کلاس تا ردیف اول نیمکت ها هم می رساند. معلم خوبمان وقتی در جلو کلاس قدم می زد تلفیقی از سایه و لبخند می¬شد. «ابراهیم کریم آبادی» معلم خوب من در پایه دوم ابتدایی دبستان خیام بود. گاهی لبخندش با سایۀ انبوه گارم زنگی تابلوی دوست داشتنی من می شد و گاهی صدای گرم و گیرایش؛ یادم هست ردیف آخر کلاس می نشستم. به دیوار پشت سرم لم می¬دادم و گاهی هم روی نیمکت ولو می¬شدم دستم را زیر چانه ام می گذاشتم و گوش می¬سپردم به صدا، به صدا که مرا به دنیای قصه می برد.

او معروف به « بابا » بود. و همه بابا صدایش می زدند. بابای خوب ادبیات ، بابای خوب شعر و همیشه با خودم فکر می کردم چقدر این اسم ، چقدر این صفت برازندۀ اوست. چرا که زودتر از همه در جلسات انجمن ادبی اردیبهشت حاضر بود. شوق و اشتیاقش برای بودن برای سرودن ، لحظه ای اجازه نمی داد هیچ کدام از ما رنجی به دلمان بنشیند. ادبیات در شهری که من نفس می کشم رنج است ، رنج بی تدبیری ها، رنج نامرادی ها، اما بابا برای تمام این رنج ها سنگ صبورمان بود. تا دلسردی سراغمان می آمد به چهرۀ روشن او نگاه می کردیم به خنده ای که از لب هایش محو نمی شد. بابای عزیز! دیگر لبخندت را کجا جستجو کنم؟

قصه گویی شگرد معلم خوب من بود، هیجانی که در قصه اش جان می گرفت و صدایی که گاهی می لرزید،گاهی آرام می شد و گاهی اوج می گرفت. آن لحظه ها، من و سایر همکلاسی هایمان گویی در کلاس نبودیم. حتی گویی آنجا کلاس درس نبود. آنجا صحنۀ قصه بود، صحنه ای که راوی اش چه زیبا روایت می کرد و به لحظه لحظۀ قصه اش جان می داد. بازی سایۀ پیدا و پنهان گارم زنگی هم زیبا بود. وقتی راوی در جلو کلاس قدم می زد بازی نور و سایه به روایتش هیجان می داد، جان می داد.

بومی سروده های بابای عزیز دو ویژگی خاص دارد. ویژگی اول توجه او به بهره گیری از قالب های نو در شعرش است توجهی که ریشه در آشنایی او با ادبیات معاصر دارد از همین رو شعرهایی در قالب نو نیمایی را می توان در آثارش مشاهده کرد. ویژگی دوم توجه «بابا» به ریشه های فرهنگی است شعر او بیش از اینکه بازتاب آلام، آرزوها و درد و رنج های او باشد بازتاب ریشه های فرهنگی این منطقه است. او گویش مینابی و گویش مناطق هم جوار را به خوبی می شناخت، با باورهای فرهنگی منطقه آشنا بود و در خلال شعرهایش از آنها وام می گرفت تا شعری را که خلق می کند آیینۀ تمام نمای فرهنگ و باورهای عمیق مردم شهر و دیار خود باشد.

آخرین جلسه انجمن ادبی اردیبهشت با حضور مهمانان زیادی همراه بود. « حسین قاسمی » و کتاب تاره اش، « میلاد آزادی » همکار فرهیختۀ من و ... و داشتم فکر می کردم جای بابای عزیز در این روز خوب چقدر خالی است. می دانستم چند روزی است از یزد آماده و قرار بود بعد از جلسه به دیدنش برویم اما او برای مهربانی پیش قدم تر از همه بود. در گشوده شد تا دوباره لبخندش را ببینم. بغلش کردم و به مهر شانه اش را بوسیدم تا آرام بگوید: « چقدر دلتنگت بودم » ... و حالا دلتنگی سهم ماست بابای عزیزم. دلتنگ بودن هایت، دلتنگ خنده هایت ، دلتنگ دلگرمی هایت ، دلتنگ شعرهایت."

انتهای پیام

© 2024 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری تحلیلی پسین هرمزگان محفوظ می باشد.