خبرگزاری فارس ـ گروه آموزش و پرورش: اردوان مجیدی پژوهشگر و فعال تعلیم و تربیت در سلسله یادداشتهایی، به ریشهیابی و کالبد شکافی مشکلات ماهوی نظام تعلیم و تربیت و ارائه راهحلهای ممکن میپردازد؛ در هفدهمین بخش از این یادداشتها آمده است:
از پیشفرضهایی صحبت کردیم، که نظام تعلیم و تربیت به غلط آنها را لایتغیر فرض کرده، بر آنها پافشاری میکند، و حاضر به تغییر آنها نیست. در حالی که تحول واقعی نظام تعلیم و تربیت، با تغییر این پیش فرضها محقق میشود. در یادداشتهای دهم تا شانزدهم، در مورد یک پیش فرض نظام رسمی در نگاه به ماموریت مدارس در جامعه، و پوشش اهداف آموزشی در این ماموریت صحبت کردیم. قرار شد که این پیش فرض را از چهار منظر در چند یادداشت بررسی کنیم. از منظر اول، دوم و سوم یعنی اهداف دانشی، اهداف مهارتی و اهداف فرهنگ به موضوع پرداخته بودیم. در یادداشت شانزدهم، بحث را از منظر شکل گیری شخصیت دنبال میکردیم. در مورد انتظاری که از مدرسه برای شکل گیری آن وجود دارد، ماهیت شخصیت، و مولفههای سازنده آن صحبت کردیم. حال به ادامه بحث در مورد شخصیت میپردازیم.
و اما مدرسه!
اما آیا مدرسه اصولا میتواند این مولفهها را تغییر دهد؟ باورهای مختلفی در مورد قابلیت اکتساب مولفههای شخصیت وجود دارد. برخی اعتقاد دارند که این مولفههای شخصیت و شدت و ضعف آن، ارثی و بعضا بسته به نژاد انسان است. برخی نیز اعتقاد دارند که این مولفهها از خانواده و در سنین پائین (تا ۳ یا ۴ سال) کسب میشود. برخی نیز شرایط محیطی و جامعه را بخصوص در دوره کودکی، شکل دهنده شخصیت میدانند. احتمالا همه اینها، هر کدام تا حدی درست است. برخی افرادی را میشناسیم که همه خانواده آنها، خصوصیتی نظیر پشتکار را دارند، البته باید دید که این مربوط به خصوصیات موروثی است یا از محیط خانواده کسب شده است؟ اخیرا وجود برخی از ژنها که در برخی از ویژگیهای شخصیتی افراد تاثیرگذارند نیز شناسایی شده است. نقش خانواده و محیط در سالهای ابتدای کودکی نیز محرز است. نقش لقمه حلال هم قطعا تاثیرگذار است.
اما هیچ کدام از اینها نمیتواند مانع از آن باشد که مدرسه، تصور کند که شخصیت و شاکله بچهها قبل از ورود به مدرسه شکل گرفته، و تلاش در این زمینه در مدرسه بیهوده است. قطعا درصد قابل توجهی از شخصیت بچهها قبل از مدرسه شکل گرفته است؛ اما قطعا و قطعا درصد قابل توجهی از شخصیت آنها را میتوان در مدرسه شکل داد. نمونههای متعددی از افراد وجود دارند، که با شخصیت ناموزون در کودکی، از خانوادهها و محیط نامناسب، به مدرسه وارد شده و در مدرسه و در تعامل با استاد خوب، تغییر کرده، و جهش اساسی در شخصیت آنها شکل گرفته است.
هرگز نمیتوان انکار کرد که محیط مدرسه میتواند شاگردانی منظم، دقیق، جدی، با پشتکار، خلاق، صبور، صمیمی، محاسبه گر، مودب، برنامه ریز و شاداب را تربیت کند. نه تنها نمیتوان انکار کرد، بلکه قطعا این کار در طیف وسیعی از شاگردان امکان پذیر و نیز انجام آن ضروری است. تعلیم انبیاء نیز برای این تغییر، و بازگرداندن شاکله به فطرت الهی رخ میدهد. اگر ادعا کنیم تغییر شخصیت وظیفه مدرسه نبوده و در توان آن نیست، باید قطعا به همان شکل نیز اظهار کنیم که تغییر شاکله وظیفه انبیاء نبوده و ارسال رسولان الهی همه بیهوده انجام شده است.
سر برگرداندن رفتارگرایانه
اما اینکه چرا مدارس در قرن گذشته از پذیرش پرورش شخصیت به عنوان وظیفه و ماموریت جدی خود خودداری میکرده اند را شاید باید در ریشه رفتارگرایانه نظام رسمی کنونی تعلیم و تربیت دانست (که در یادداشت هشتم به آن اشاره کرده بودیم).
به یاد بیاوریم که طبق باور این مکتب، این محیط است که رفتارهای انسان را شکل میدهد، و با کنترل و در اختیار داشتن محیط میتوان رفتار انسان را همانند حیوانات کنترل کرد. این رویکرد شاگردان را ملزم به بروز رفتارهای مد نظر کرده، مربی را موظف میکند به محض مشاهده رفتارهای مطلوب از سوی یادگیرنده، آن را تقویت، و در صورت رفتارهای نامطلوب، او را تنبیه (نظیر تهدید، محرومیت، تحقیر غیر مستقیم و …) کند، تا این کار را تکرار نکند. به عبارت دیگر رفتارگرایان اعتقاد دارند که تمام رفتارهای انسان با همین روش قابل تغییر است، و اصلا چیزی به نام شخصیت وجود خارجی ندارد.
فردریک اسکینر، که او را میتوان کلیدیترین دانشمند رفتارگرائی دانست، شخصیت را یک مفهوم غیرضروری میداند و اعتقاد دارد اصلاً به تعریف چنین واژهای نیاز نبوده و نیست. این تفکر را ناشی از آن میتوان دانست که رفتارگرایان، اعتقادی به ارادهی آزاد انسان و سایر موجودات ندارند، و موجودات را یک ماشین پیچیدهی مکانیکی با توانایی یادگیری به کمک شرطی سازی میداند. آنها نمیتوانند ویژگی تثبیت شده و صفات دائمی را برای موجودات و از جمله انسان تصور کند، و معتقدند که میتوان تمام رفتارهای موجودات را همچون یک ماشین مکانیکی، در طول زمان و در شرایط مختلف، به کلی تغییر داد.
با این تفکر، رفتارگرایان بدنبال ساختن خرده رفتارها در افراد بوده، و از خصوصیات کلی شخصیت که طیف وسیعی از رفتارها را میسازند، غافل ماندهاند. به همین دلیل رفتارگرایان (بخصوص رفتارگرایان مطلق یا رادیکال) توجه جدی به خصوصیاتی نظیر جدیت، پشتکار، اعتماد به نفس، صبر و نظایر آن نداشتهاند، و اغلب در شکل دادن خرده رفتارها در قالب یادگیری برنامهای مشغول شدهاند (در مورد تمرکز رفتارگرایانه بر خرده رفتارها و خرده اهداف آموزشی، در یادداشتهای بعدی نیز بحثی خواهیم کرد؛ ان شاء الله).
جای خالی شخصیت
نظام تعلیم و تربیت ما هم بر اساس همین تفکر، تقریبا توجهی به مقوله شخصیت و پرورش آن نداشته، و حتی در فهرست اهداف آموزشی نیز اشاره ای به آن نمیکند. نظام تعلیم و تربیت آنقدر درگیر آموزش خرده دانشها به شاگردان میشود، که فراموش میکند که این خرده دانشها نیست که عمکرد نهائی انسان را در زندگی و کار و ایفای نقشهای اجتماعی او میسازد؛ بلکه در اصل این مولفههای شخصیتی است که در عملکرد او موثر است؛ کُلٌّ یعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ[۱].
نوع برنامه درسی ای هم که با توجه به رویکرد اسکینری یادگیری برنامه ای در نظام آموزشی حاکم است، تصوری از ارتقاء شخصیت ندارد، و فقط توان انتقال خرده دانشها و بروز خرده رفتارهائی را مد نظر قرار میدهد. بنا بر این، بافت برنامه درسی مدارس در نظام رسمی اصلا امکانی برای تربیت شخصیت را پیش بینی نکرده، و جائی را برای آن باز نمیکند. بلکه برعکس، بسیاری از خصوصیات شخصیتی را به صورت ناخودآگاه یا بعضا آگاهانه تخریب میکند. در ادامه در این مورد، بیشتر صحبت خواهیم کرد.
بازهم گنجاندن در کتابهای درسی؟!
پس ارتقاء شخصیت چگونه باید صورت بگیرد؟ آیا اگر اهداف مذکور را در فهرست اهداف آموزشی مدارس گنجاندیم، مسئله حل میشود؟ قاعدتا اگر چنین اتفاقی بیافتد، تصور رویکرد کنونی نظام رسمی بر آن خواهد بود که باید خصوصیات مذکور را در کتابهای درسی گنجانده، و ساعاتی را به تدریس این ویژگیهای شخصیتی اختصاص داد. اما آیا با این کار شخصیت بچهها ارتقاء پیدا میکند؟ بدیهی است که خیر! در این مورد قبلا هم مفصلا صحبت کرده ایم.
ماند ناخودآگاه شخصیت
شخصیت و منش شخصیتی انسان، بصورت ناخودآگاه بروز میکند. مولفههای شخصیت، به صورت یک جریان ناخودآگاه مستحکم و قوی در وجود انسان درآمده، به نحوی که متوقف کردن آن برای شخص دشوار است. من مفهوم ”ماند“ را برای توضیح این پدیده از حوزه فیزیک وام میگیرم. طبق قانون ” ماند (اینرسی)“ در فیزیک، هر جسمی در همان حال حرکتیای که قبلا قرار داشته باقی میماند، و برای تغییر وضعیت حرکت آن باید انرژی صرف شود. اگر متحرک بوده، به همان حرکت ادامه میدهد، و اگر ساکن بوده، ساکن باقی میماند، مگر آنکه نیروئی به آن وارد شود.
کسی که شخصیتی منظم دارد، ایجاد نظم درکارهایش با فشار بیرونی و حتی فشار آگاهانه درونی خود اتفاق نمیافتد. به صورت ناخودآگاه رفتارهای او در جهت دادن نظم، شکل میگیرد. به عنوان مثال فرد منظم حین کارکردن، وقتی وسیله ای را بر میدارد و استفاده میکند، بعد از استفاده از آن، به صورت ناخودآگاه در اولین شرایط ممکن، وسیله را به سر جای خود بر میگرداند. تقریبا همیشه در رفتارهای او نظم را مشاهده میکنیم، و برای برقراری نظم، انرژی فکری زیادی صرف نمیکند. بر خلاف آن کسی که نظم در بافت شخصیتی او شکل نگرفته دائما در کارش آشفته است، و برای اینکه منظم بشود و در کار نظم برقرار کند، خیلی باید به خودش فشار بیاورد، یا دیگران او را تحت فشار قرار دهند. میشود تصور کرد ماند فکری شخص منظم، بر جهت دادن نظم قرار گرفته، اما ماند یا اینرسی فکری شخص نامنظم، بر بی نظمی است. بنا بر این شخص منظم به صورت پیش فرض رفتار منظم را بروز میدهد، و درگیر بی نظمی شدن، باعث ایجاد فشار به او میشود. ولی شخص نامنظم، برای منظم شدن باید مسیر حرکت پیش فرض خود را متوقف کرده و جهت آن را به برقراری نظم سوق دهد.
شخصی که شخصیتی صادق دارد، به صورت پیش فرض رفتار صادقانه از او سر میزند، و جریان حرکت عملکردی او بر گفتار و عملکرد صادقانه است. برای او دروغ گفتن سخت است؛ حتی اگر منافع او به خطر بیافتد، و مثلا توسط دیگران به دلیل گفتن حقیقت بازخواست شود؛ چون باید به خود فشار بیاورد و مسیر حرکت پیش فرض صادقانه خود را متوقف کرده، بر اینرسی آن فایق آید، تا بتواند به زحمت دروغ بگوید. اما شخص با شخصیت ناصادق و دروغگو، به صورت پیش فرض جواب خود را با منافع لحظه ای خود گره میزند، و اگر در آن لحظه احساس کند که منفعت او در دروغ گفتن است، مثلا در همان مثال بازخواست توسط دیگران در صورت گفتن حقیقت، بدون زحمت و احساس رنج، به صورت ناخودآگاه دروغ خواهد گفت. اما اگر همین شخص غیر صادق بخواهد راستش را بگوید، خیلی باید انرژی صرف کند و بر ماند شخصیتی خود فائق آید.
شخصی که عزیز پرورش پیدا کرده و عزت نفس دارد، در موردی که برای بدست آوردن منفعتی هر چند هم بزرگ، عزت او زیر سوال میرود، به سادگی از خیر آن منفعت میگذرد. زیرا ماند یا اینرسی عزت نفس او قویتر است، و برای متوقف کردن حرکت آن، باید انرژی بیشتری صرف کند، تا احساس انرژیای که از منفعت مذکور بدست میآورد. اما برای شخص با عزت نفس کم، چون بارها تجربه ذلت را چشیده و به آن خو گرفته است، به سادگی ذلت را برای بدست آوردن حتی یک منفعت کم هم میپذیرد، چون عزت نفس درونی او از شدت حرکتی برخوردار نیست، که متوقف کردن آن کار دشواری باشد.
ماند یا اینرسی مولفههای شخصیت را میتوان ناشی از شکل گرفتن فرارفتارهای ناخودآگاه نظیر عادت یا باورهائی که در درون ما نهادینه شده اند، دانست. این فرارفتارهای ناخودآگاه، در یک زمینه خاص نظیر صداقت، نظم یا عزت نفس، به طور ناخودآگاه مشی و رفتار ما را شکل میدهند. در واقع شکل گرفتن این فرارفتارها به منزله شکل گرفتن شخصیت انسان است.
*****
اما مولفههای شخصیت، به شکل ناخودآگاه، چگونه و با چه سازوکارها و عواملی ساخته میشود؟ به این سوال در یادداشت بعدی پاسخ میدهیم. ان شاء الله. الحمد لله رب العالمین.
[۱] – سوره مبارکه اسراء، آیه ۸۴.
http://www.pasinehormozgan.ir/?p=15800